بانوی زرد

60

احساس می کنم یه جای زندگیم راه رو غلط رفتم ولی اینقدر جلو رفتم که دیگه انرژی برای برگشت ندارم.

خواهش می کنم این یادت بمونه مارتین اگه فهمیدی مسیر رو اشتباه رفتی هیچ وقت برای برگشت دیر نیست. حتی اگه برگشتن هم ده سال طول بکشه باید برگردی. نگو راه برگشت طولانی و تاریکه. نترس از این که هیچی به دست نیاری.


"از کتاب جزء از کل نوشته ی استیو تولتز"

59

تعطیلات عید مغزم رو از کار انداخته. الان هر چقدر دارم فکر می کنم چطوری کارم رو انجام بدم نمی دونم چیکار باید بکنم. شدم مثل کسی که رفته یه جای جدید و نمی دونه از کدوم سمت بره. در حال حاضر هم تنبلیم میاد هم مغزم هنگه. چقدر هم کارهام زیاده. من برم به کارهام برسم D:

58

هیچ وقت اجازه ندهید آدمها آشغال های ذهنی و افکار مسموم خودشون رو روی سر شما خالی کنند و همینطور هیچ وقت آشغال های ذهنی و افکارمسموم خودتون رو روی سر کسی خالی نکنید.

57

اگر هراس داریم آنچه را نزدیکان مان درباره ی ما می گویند بشنویم،باید کمی بیشتر فکر کنیم.این یعنی انکار. انکار یعنی حتی فکرش را هم نکن که من در حال دروغ گفتن به خودم هستم. تنها هنگامی از بازخوردها هراس داریم که بدانیم در حال دروغ گفتن به خودمان هستیم. اگر صادقانه بدانید آنچه دیگری درباره ی شما فکر می کند عاری از حقیقت است، برایتان اهمیتی نخواهد داشت که او چه فکری درباره ی شما دارد. هنگامی که ما خود را فریب داده ایم است که حرف های دیگران برایمان مهم است و ما نسبت به آنها حساس می شویم یا واکنش نشان می دهیم.

" از کتاب جوجه اردک زشت درون به قویی زیبا تبدیل خواهد شد نوشته دبی فورد"

یکی از کتابهایی خوبی که در این مدت خوندم این کتاب بود. زمانی که شروع به خوندن این کتاب کردم داشتم با احساسات بدی دست و پنجه نرم می کردم. کتابی بود که کمک کرد بتونم احساساتم رو کنترل کنم و حال خوب رو دوباره به خودم هدیه کنم. امروز که دوباره داشتم قسمتهایی از کتاب رو که علامت زده بودم رو می خوندم یادم اومد وقتی اولین بار این کتاب رو میخوندم بعضی از بخش های کتاب مثل یک سیلی به صورتم خورده میشد و حالیم می کرد به خودم بیام. کتابی هست که پیشنهاد می کنم حتما بخونید.

56

چقدر دلم می خواد بنویسم. توی این مدت خیلی چیزها رو پشت سر گذاشتم. که اگر وقتی بود می نویسم. کتابهای خوبی خوندم. فیلم های خوبی دیدم و...

این روزها فقط می خوام توقف نکنم و فقط رو به جلو حرکت کنم.


رشد عقلانی- فکری- شخصیتی

جسم انسان به مروز زمان رشد می کند. سلولهای بدن تکامل پیدا می کنند و این روندی هست که روزانه اتفاق می افتد. رشد جسمانی چیزی است که چه بخواهیم چه نخواهیم اتفاق می افتد و نمی توانیم جلویش را بگیریم. اما یک رشد دیگر نیز هست و آن هم رشد عقلانی و شخصیتی است. باید در طی روند رشد روزانه جسم رشد روزانه شخصیت و بزرگ شدن افکار هم باشد. وگرنه نمی توانیم در جهانی که هر روز پیشرفتهای زیادی در آن اتفاق می افتد حرفی برای زدن داشته باشیم. در دنیای پیشرفته امروز رشد شخصیتی و فکری ماست که ما را متفاوت می کند از کسانی که فقط رشد جسمانی دارند. ما زندگی نمی کنیم که فقط رشد جسمانی داشته باشیم. اصلا فلسفه آفرینش انسان فقط رشد جسمانی نیست. فلسفه آفرینش انسان رشد عقلانی و شخصیتی است. چون در رشد عقلانی و تفکراتی و همچنین شخصیتی است که ما انتخاب می کنیم این رشدها را داشته باشیم یا نداشته باشیم. انسان موجودی است که قدرت انتخاب دارد و با انتخاب های که انجام می دهد می تواند دنیایی متفاوت را برای خود رقم بزند. و همین انتخاب ها است که انسان را از نظر شخصیتی بزرگ یا کوچک می کند.

کتاب سنگفرش هر خیابان از طلاست

امروزه یک روند فکری آشفته ای در افراد به وجود آمده که فقط طالب سودها و درآمدهای سهل الوصول هستند. شاید به خاطر همین است که مردم به دست آوردهای اندک قانع و خشنود می شوند. همواره به دنبال آسایش کوتاه مدت و زودگذر هستند. به جای اینکه جسارت و شهامت مبارزه با مشکلات را در خود پرورش داده تا در دراز مدت و در سطوح بالاتر کسب موفقیت نمایند و مسیری را انتخاب کنند که در بردارنده فلسفه زندگی باشد، به کارهایی قانع می شوند که فقط منافع کوتاه مدت را تامین می کند.

"کیم وو چونگ از کتاب سنگفرش هر خیابان از طلاست ترجمه محمد سوری"

55

توی جلسه کسانی تشویق شدند که هیچ عملکردی در خصوص بالاتر کردن سود دهی شرکت نداشتند اما تشویق شدند. حس خوبی ندارم. چون در ماه گذشته تلاشی رو کردم که اونها نکرده بودند. قرار هست به یکی از اونها ایمیلی رو بفرستم که حاوی اطلاعی هست که باعث شده عملکردم بیشتر و بهتر بشه الان حس خوبی ندارم و نتونستم ایمیل رو ارسال کنم.

54

نمی تونم آدمهای که خوشون رو دست کم می گیرند و هر طوری هست می خوان ثابت کنند از همه بدبخت تر هستند رو درک کنم. چطور یه آدم می تونه اینقدر خودش رو ضعیف و کوچیک بدونه؟

مشق خواستن