بانوی زرد

چرا؟

من خسته ام. خسته.نمی تونم اعتماد کنم.اعتماد من زخمیه،خسته ست یه گوشه خوابیده شاید زخماش خوب بشه.دوستم خوشحاله که باهاش حرف زدم فکر میکنه من یادم رفته اون شب چی بهم گفت. من یادم نمیره.من هنوز بهش لبخند میزنم و باهاش مهربونم . من زخم میزنم. من زخم میخورم. زخمی میشم زخمی میشید. هممون زخمی میشیم. بعد خون از سروصورتمون چکه میکنه.بعد میریم یه موزیک گوش میکنیم و برای هم گریه میکنیم.چون بهم زخم زدیم چون زخمی شدیم. بعد میگیم ما انسانیم درک و شعور داریم.

صداقتهای خونی...

یک روز صداقت من را سر بریدی. آن روز هوا آفتابی بود. برگهای درختان سبز بود. و ماه شب قبلش حسابی با ستاره ها درخشیده بودند. خوب آن روز که صداقتم را سربریدی روز خوبی بود که خونیش کردی. دستان تو خونی بود. صداقت من غرق در خون بود. برای زنده ماندنش خیلی کارها کردم.صداقت زنده ماند اما دیگر مثل روز اولش نشد. رد زخمی که زدی هنوز روی جسمش است...


چرا؟

من ناراحت میشوم برای آدمهایی که عزت نفس خود را زیر پا له میکنند.

دوستان

همه چیز یهو یه جا متوقف شد. چهره دوستانم مثل یه عکس ثابت و بی حرکت باقی موند. من اون روز رو که به یاد میارم دقیقا مثل یه عکس میشه. من و دوستانم که کنار هم نشسته ایم و میخندیم.

فیلم های خوب


Before Sunrise - Before Sunset

از اون فیلمهای هستند که خیلی دوستشون دارم. امروز پیش از طلوع آفتاب رو باز بعد از مدتها دیدم.
کاش فرصتی باشه که بتونم بیشتر از این فیلمها بنویسم.لبخندهای زیبای جولی دلپی که نقش سلین رو بازی میکنه و نگاههای ایتن هاک که شخصیت جسی رو به خوبی به نمایش میزاره.از اون فیلمهای عاشقانه که توش اغراق نیست. کاش بشه پیش از غروب رو هم دوباره ببینم. فیلمهای که هر چقدر هم ببینی برات تکراری نمیشن..

یک

کلی فکر کردم اسم این وبلاگ رو چی بزارم.کلی اسم رو با خودم تکرار کردم ببینم از تلفظش خوشم میاد یا نه. بعد همینطوری احساس کردم بانوی زرد می تونه اسم خوبی برای این وبلاگ باشه.اینجا قراره از همه چیز بنویسم.می خوام تمرین نوشتن کنم.در واقع من، خوب نوشتن رو بلد نیستم می خوام  تمرین کنم تا یاد بگیرم.برای همین سعی می کنم از همه چیز بنویسم.از کتاب، فیلم، موسیقی، شعر، روزانه نویسی و همینطور چیزهایی که یاد گرفته ام و دوست دارم بقیه هم یاد بگیرند.

آغاز

سلام
 نوشتن مثل یه بازیه، بازی با کلمات برای کسی که کلمات زیادی به طرفش هجوم اوردن. این کلمات را باید به صف کرد،‌دسته بندی کرد و یه جا ردیفشون کرد. منم بعد از یه مدت طولانی که از نوشتن فاصله گرفته بودم تصمیم گرفتم باز هم شروع کنم به نوشتن. همه این بازیها همیشه از اولین پست یه وبلاگ شروع میشه. در هر حال زندگی این وبلاگ از همین لحظه شروع شد.