"... سرگرمی محبوب من این است که شب ها به آسمان پرستاره چشم بدوزم. آیا برای فراموشی زمین و زمان این بهترین راه نیست؟ در چنین حالی به گناهی احتمالاً نابخشودنی دست می زنم: می کوشم دست کم تصورات خود را حفظ کنم و دل به رویا بسپارم، رویای هستی از بند رسته ای که درآن، واقعیت، بودن چاشنی عذاب دهنده ی سرخوردگی، در متن تصورات بزرگم تحقق یابد، رویای هستی ای بدون افق..."
" قسمتی از داستان کوتاه سرخوردگی نوشته توماس مان از کتاب مجموعه ی نامرئی ترجمه علی اصغر حداد"